SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

شعر مادر

شعر مادر

مادر منشین چشم به ره برگذر امشب 
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم 
آسوده بیارام و مکن فکر پسر را 
 بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم 
با خواهر من نیز مگو : او به کجا رفت 
چون تازه جوان است و تحمل نتواند 
 با دایه بگو : نصرت ، مهمان رفیقیست 
تا بستر من را سر ایوان نکشاند 
فانوس به درگاه میاویز! عزیزم 
تا دختر همسایه سر بام نخوابد 
چون عهد در این باره نهادیم من و او 
 فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد 
 پیراهن من را به در خانه بیاویز 
 تا مردم این شهر بدانند که  بودم 
جز راه شهیدان وطن ره نسپردم 
 جز نغمه آزادی شعری نسرودم 
 اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار 
 هر چند که کولی صفت از من برمیده است 
او پاک چودریاست تو ناپاک ندانش 
 گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده است 
 ب گونه او بوسه بزن عشق من او بود 
یک لاله وحشی بنشان بر سر مویش 
 باری گله ای گر به دلت مانده ز دستش 
 او عشق من است آه ... میاور تو به رویش 
چراغهای رابطه
نصرت رحمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد