SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام) قسمت سوم

اقسام تواضع

تواضع سه شاخه دارد. 1ـ تواضع در مقابل خداوند. 2ـ تواضع در مقابل خلق خداوند 3ـ تواضع در مقابل حق.

منظور از تواضع در برابر خداوند روشن است، همان گونه که تواضع در برابر خلق خدا هم روشن است. این نکته لازم به ذکر نیست که منظور از «خلق خدا» در این جا مؤمنان است، بنابراین تواضع در مقابل کفّار و دشمنان معنى ندارد، بلکه باید در برابر آن ها عزیز و سربلند بود.

و امّا تواضع در برابر حق، مطلبى است که پاى بسیارى از کسانى که داراى تواضع نوع اوّل و دوم هستند نسبت به آن مى لنگد! ما باید جرأت پذیرش اشتباهات خود را داشته باشیم و همواره در مقابل حق سر تسلیم فرود آوریم، هر چند ناگوار باشد و طرف مقابل، از نظر سنّ و سال، یا تحصیل، یا موقعیّت اجتماعى و خانوادگى، پایین تر از ما باشد.


1. غرر الحکم، حدیث 4614ـ 4613، (به نقل از اخلاق در قرآن، جلد 2، صفحه 74).

2. منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 54.

[ 63 ]

 

 

 

18 - اعتدال در همه چیز

 

قال على (علیه السلام):

«مَنْ بالَغَ فِى الْخُصُومَةِ اَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فیها خُصِمَ»;

«کسى که در خصومت و دشمنى زیاده روى کند مرتکب گناه مى شود، و کسى که در آن کوتاهى نماید مغلوب مى گردد»(1).

شرح و تفسیر

مسأله اعتدال و میانه روى در همه چیز، از مسایلى است که اسلام به آن دعوت مى کند. این مسأله آن قدر مهمّ است که حتّى به هنگام خصومت و دشمنى با دشمنان سر سخت، مطلوب مى باشد.

تجربه نشان داده است که تندروى ها و کندروى ها همواره به مشکلات مختلفى ختم مى گردد، بدین جهت اصل «إعتدال» یک اصل فراگیر است که در کلّ نظام هستى حاکم است، در گردش سیّارات به دور خورشید تعادل بسیار حسّاسى وجود دارد، به گونه اى که اگر فاصله آن ها با خورشید نزدیک تر شود جذب خورشید مى شوند و بر اثر حرارت خورشید نابود مى گردند و اگر دورتر شوند از حوزه جاذبه آن فرار مى کنند و از انرژى خورشید بهره نمى گیرند. این تعادل و اعتدال در سیستم بدن ما انسان ها نیز عجیب و حیرت آور است، هرگاه تعادل به هم مى خورد فوراً بیمارى ها آغاز مى گردد.


1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.

[ 64 ]

پیام روایت

این حدیث شریف به ما مى آموزد که ما هم باید در زندگى شخصى خویش در همه چیز معتدل باشیم; حتّى در دشمنى ها و دوستى ها، در بحث ها و مناظره ها، در عبادت ها و کارها و فعالیّت هاى زندگى، در إبراز محبّت ها و غم و شادى ها، و خلاصه در همه چیز اعتدال را باید مراعات کرد.

در تفسیر آیه شریفه 143 سوره بقره (وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطاً)آمده است که منظور از «کذلک» قبله مسلمان هاست; یعنى همان گونه که قبله شما مسلمان ها در وسط شرق و غرب عالم و در وسط قبله یهود و نصارى مى باشد، خود شما هم امّتى متعادل باشید(1).

ما این مطلب را در شبانه روز حداقل ده بار از خداوند طلب مى کنیم: (اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ); «پروردگارا! ما را به راه راست، آن راهى که غیر از چپ و راست است، هدایت فرما!».

 


1. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه 483.

[ 65 ]

 

 

 

19 - اغنیاى واقعى!

 

قال على (علیه السلام):

«لا غِنَى کَالْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ کَالْجَهْلِ»;

«هیچ سرمایه اى همچون عقل نیست و هیچ فقرى همچون جهل و نادانى نیست»(1).

شرح و تفسیر

غنا و بى نیازى دو گونه است: 1ـ بى نیازى برون ذاتى. 2ـ بى نیازى درون ذاتى.

منظور از بى نیازى برون ذاتى آن است که انسان به وسیله اشیاء خارج از ذاتش از دیگران بى نیاز شود; به وسیله مقام، قدرت، دوستان، پول و مانند آن. این غناى برون ذاتى است که چندان اعتبار ندارد، به همین جهت این نوع غنا عطش روحى انسان را فرو نمى نشاند و لهذا ثروتمندان تشنه تر هستند! بر این اساس است که وقتى از بهلول مى پرسند: شخصى نذر کرد که به فقیرترین مردم کمک مالى کند، باید به چه کسى بدهد؟ گفت: «به هارون الرشید!»(2).


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 54.

2. داستان مذکور را به شکلى که در بالا آمده است در منابع معتبر نیافتیم. ولى داستانى شبیه به آن در کتاب «بهلول عاقل»، صفحه 31 وجود دارد. به این داستان توجّه کنید:

«روزى هارون الرشید مبلغى پول به بهلول داد تا آن را صرف نیازمندان کند، بهلول پول را گرفت و پس از لحظه اى به خلیفه بازگرداند! هارون از علّت آن پرسید. بهلول جواب داد: هر چه فکر کردم محتاج تر از خلیفه کسى را نیافتم!»

[ 66 ]

2ـ نوع دوم، غناى درون ذاتى است; یعنى کسى که با استفاده از سرمایه درونى وجود خویش و بدون کمک گرفتن از ابزار بیرون خویش غنى است. چنین اشخاصى در سایه ایمان، اعتماد به نفس، قناعت، توکّل بر خدا، تقوى، که سرمایه هاى بزرگى محسوب مى شود، به غناى درون ذاتى دست مى یابند و از همه غنى ترند. ویژگى مهمّ سرمایه هاى درون ذاتى این است که دزدان نمى توانند آن را به سرقت ببرند. حضرت على (علیه السلام)خود از جمله کسانى است که غناى درون ذاتى دارد. بدین جهت در دوران بیست و پنج ساله سکوتش همانند کوه ایستادگى و مقاومت مى کند و هنگامى که به قدرت مى رسد اسیر قدرت نمى گردد، بلکه قدرت را اسیر خویش مى نماید و به دنیا همچنان بى اعتناست.

آرى، آن حضرت در اوج قدرت دنیا را از کفش پر وصله اش بى ارزش تر!(1)

و از برگ جویده شده در دهان ملخ کم بهاتر!(2)

و از عطسه بز کم قیمت تر!(3)

و از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد(4)، پست تر معرّفى مى کند! این است سرمایه واقعى و جاودانى.

 


1. نهج البلاغه، خطبه 33.

2. نهج البلاغه، خطبه 224.

3. نهج البلاغه، خطبه 3.

4. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 236.

[ 67 ]

 

 

 

20 - امارت و اسارت!

 

على (علیه السلام) مى فرماید:

«اُمْنُنْ عَلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَمیرَهُ، وَ احْتِجْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَسیرَهُ، وَاسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرَهُ»;

«به هر کس مى خواهى نیکى کن تا امیر او شوى! و به هر کس مى خواهى محتاج شو تا اسیر او گردى! و از هر کس مى خواهى بى نیاز شو تا همانند او شوى!»(1).

شرح و تفسیر

در روابط اجتماعى افراد و ملّت ها، این قانون با قدرت تمام حکومت مى کند که: «حکومت از آنِ دستِ دهنده است، و دستِ گیرنده خواه و ناخواه زیر دست است!» افراد و ملّت هاى نیازمند در واقع بردگانى هستند که فرمان بردگى خود را با ابراز نیاز و احتیاج به دیگران امضاء کرده اند، بدین جهت تقاضاى کمک از دیگران در اسلام امرى نکوهیده و غیر اخلاقى محسوب مى شود و تنها به افراد خاصّى اجازه این کار داده شده است، بنابراین مسلمان واقعى کسى است که بکوشد ارتباط اجتماعى خود را با دیگران بر اساس کمک متقابل قرار دهد، نه یک جانبه، و کمک گرفتن بلاعوض باید مخصوص افراد معلول و از کارافتاده باشد(2).

نکته دیگرى که از حدیث جالب فوق استفاده مى شود این است که:


1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 400 و 421 و جلد72، صفحه 107 و جلد 71،صفحه 411.

2. یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 26.

[ 68 ]

اسارت یا امارت، عزّت و ذلّت، خوشبختى و بدبختى، فقر و غنا و مانند آن امور تصادفى نیستند; بلکه معلول عواملى و علّت هایى هستند که خود ما آن را فراهم مى کنیم. باید سعى و تلاش کنیم تا عوامل نیک بختى و بدبختى را بشناسیم، تا به سراغ قسمت اوّل برویم و از دوم اجتناب کنیم.

 

[ 69 ]

 

 

 

21 - امنیّت و آرامش در سایه دین

 

قال على (علیه السلام):

«مَنِ اسْتَحْکَمَتْ لى فیهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصالِ الْخَیْرِ احْتَمَلْتُهُ عَلَیْها و اغْتَفَرْتُ فَقْدَ ماسِواها وَ لا اَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْل وَ لا دین، لاَِنَّ مُفارَقَةَ الدّینِ مُفارَقَةُ الاَْمْنِ ... وَ فَقْدَ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیاةِ»;

«کسى که یکى از صفات برجسته خیر در وجود او ریشه دار شود، چنین شخصى را تحمّل مى کنم و اگر ضعف ها و کاستى هایى در قسمت هاى دیگر داشته باشد مى بخشم، ولى دو چیز قابل تحمّل نیست، یکى فقدان عقل و دیگرى فقدان دین، زیرا بدون دین امنیّتى وجود ندارد و فقدان عقل موجب از بین رفتن زندگى مى گردد!»(1).

شرح و تفسیر

این جمله امیرالمؤمنین (علیه السلام) جمله بسیار پرمحتوایى است و اشاره به خطراتى دارد که ممکن است در هر جامعه اى رخ دهد. در دنیاى امروز ما با دو خطر روبرو هستیم:

نخست این که عقل به معناى واقعى آن در خطر است! هر چند عقل به معناى شیطنت، و عقل به معناى جذب و جلب منافع مادّى در خطر نیست. و دلیل این خطر هم این است که هوى و هوس روى عقل انسان


1. اصول کافى، جلد 1، صفحه 31، (کتاب العقل و الجهل، حدیث 30).

[ 70 ]

را مى گیرد و حجابى بر آن مى افکند. یکى از موانع شناخت هوى و هوس است. هواپرستان به صورت هاى مختلف هوى پرستى را ترویج مى کنند، حتّى بازیچه بچه ها را به گونه اى مى سازند که آن ها را به هوى پرستى راهنمایى مى کند!

دیگر این که دین هم در خطر است، چون هواپرستان دین را مانع راه خویش مى دانند و با تمام قدرت با آن مى جنگند و با ضعیف شدن نقش دین در جوامع امروزى، شاهد ناامنى هاى فراوانى در بخش هاى مختلف جامعه هستیم; ناامنى اجتماعى، سیاسى، اخلاقى، نظامى، اقتصادى از مصادیق بارز این ناامنى هاست. هر چند دین و عقل از سوى حکمرانان جهان فعلى مورد بى مهرى، بلکه هجوم قرار گرفته است. ولى اقبال و رویکرد مردم به این دو عطیّه الهى روز به روز بیش تر مى شود; مخصوصاً نسبت به دین اسلام که پاسخ گوى نیازهاى بشر در تمام زمان هاست.

بنابراین، با توجّه به حملاتى که از یک سو به دین و عقل مى شود (به گونه اى که سعى در محو این دو پایه اصلى حیات مى گردد) و با توجّه به عطش مردم دنیا نسبت به دین اسلام از سوى دیگر، مسؤولیّت دانشمندان و مفسّران دین و قرآن صد چندان مى شود.

 

[ 71 ]

 

 

 

22 - اوّل خودت، سپس دیگران!

 

قال على (علیه السلام):

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَعَلَیْهِ اَنْ یَبْدَأَ بِتَعْلیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلیمِ غَیْرِه، وَ لْیَکُنْ تَأْدیبُهُ بِسیرَتِه قَبْلَ تَأْدیبِه بِلِسانِه»;

«کسانى که خود را پیشواى مردم قرار مى دهند باید قبل از آن که به مردم آموزش بدهند خود را آموزش دهند، و باید مردم را با اعمالشان به رعایت آداب الهى دعوت کنند، پیش از آن که با زبانشان دعوت نمایند»(1).

شرح و تفسیر

کسانى که در مقام رهبرى و هدایت و مدیریّت هستند، خواه در یک مجموعه بزرگ مثل یک کشور باشند، و یا مجموعه اى کوچک مثل یک خانواده، چنین اشخاصى تمایل دارند افراد تحت نظر آن ها به سخنانشان گوش فرا دهند و دستورهاى آن ها را پذیرا گردند. در علم روانشناسى و روانکاوى در مورد راه نفوذ در مردم بحث هاى فراوانى مطرح شده است; ولى بیش تر جنبه مصنوعى و ساختگى دارد. امّا در تعالیم اسلامى، دستورات جالبى در این زمینه مى بینیم که هماهنگ با طبیعت و فطرت انسانى است.

از جمله روایت فوق اشاره اى به همین مطلب دارد; حضرت در قسمت


1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 56.

[ 72 ]

اوّل حدیث مى فرماید: «قبل از تعلیم دیگران، معلّم خویش باش». یعنى از خودسازى شروع کنید تا در دگرسازى توفیق یابید; طبیبى که خود بیمار است و به علاج خود نمى پردازد، اگر به سراغ طبابت براى دیگران برود موفّق نخواهد بود و مصداق ضرب المثل مشهور «طبیب یداوى الناس و هو علیل»(1) خواهد بود.

سپس آن حضرت در قسمت دوم روایت مى فرماید: «قبل از دعوت دیگران به هر عمل، خود عامل به آن باشید!» یعنى از تأدیب عملى استفاده کنید، همان گونه که پیشوایان بزرگ دین چنین بودند. نصیحت عالم بى عمل به سخریّه و مسخره کردن شباهت بیش ترى دارد! بدین جهت در روایات براى عالم بى عمل تشبیه هاى جالبى آمده است(2).

 


1. ضرب المثل فوق یک مصرع از شعر شاعر معروف «کمیت بن زید بن خنیس» است، بیت مورد اشاره طبق آنچه در تفسیر قمى، جلد اوّل، صفحه 46 آمده، چنین است:

«و غیر تقى یأمر الناس بالتقى *** طبیب یداوى الناس و هو علیل»

انسان بى تقوایى که، مردم را به پرهیزکارى فرامى خواند، همانند طبیب بیمارى است که در صدد معالجه بیماران برمى آید! شرح حال این شاعر پرتوان و باارزش را در الغدیر، جلد 2، صفحه 196، مطالعه فرمایید.

2. به برخى از این روایات در میزان الحکمة، باب 3628 اشاره شده است.

[ 73 ]

 

 

 

23 - اهمیّت فوق العاده صبر و شکیبایى

 

قال على (علیه السلام):

«عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَیْرَ فى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فى ایمان لا صَبْرَ مَعَهُ»;

«شما را به صبر سفارش مى کنم; زیرا «صبر» نسبت به «ایمان» همچون «سر» است نسبت به «بدن»، (همان گونه که) جسم بى سر ارزشى ندارد، ایمان بدون صبر و شکیبایى نیز بى ارزش است»(1).

شرح و تفسیر

صبر مسأله مهمّى است که در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) به صورت گسترده مطرح شده است. در اهمیّت فوق العاده صبر همین بس که طبق آنچه از برخى آیات قرآن مجید استفاده مى شود، صبر مهم ترین عامل ورود به بهشت است; آیه 24 سوره رعد اشاره به این مطلب دارد: (سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ); «(فرشتگان به بهشتیان مى گویند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نیکوست سرانجام آن سرا(ى جاویدان)!».

 

راز اهمیّت صبر

هنگامى که در اهمیّت صبر دقیق مى شویم و آن را موشکافى مى کنیم،


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 82.

[ 74 ]

درمى یابیم که تمام واجبات و محرّمات در صبر خلاصه شده است; زیرا انجام واجبات و ترک محرّمات بدون صبر امکان پذیر نیست!

صبر بر دو قسم است: 1ـ صبر منفى 2ـ صبر مثبت.

صبر منفى و نادرست عبارت است از این که انسان در مقابل هر حادثه اى تسلیم شود; در مقابل ظلم، بیمارى، فقر و مانند آن تسلیم گردد و هیچ مقاومتى از خود بروز ندهد. این، صبر منفى مى باشد و همان چیزى است که دشمنان ادیان بشرى مى گفتند: «ادیان زایده فکر ستمکاران است که براى ادامه ظلم خویش آن را درست کرده اند!».

قسم دوم صبر، که بسان «سر» نسبت به «بدن» است، صبر مثبت مى باشد. این نوع صبر است که به انسان نیرویى ده برابر نیروى حالت عادى مى بخشد! قرآن مجید در این رابطه مى فرماید:

(یا اَیُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأَةٌ یَغْلِبُوا اَلْفاً مِن الَّذینَ کَفَروُا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ); «اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن. هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشد، بر دویست نفر غلبه مى کنند، و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند پیروز مى گردند; چرا که آن ها گروهى هستند که نمى فهمند»(1).

صبر در مقابل طاعت پروردگار و دورى از معاصى صبر مثبت است. صبر یک صفت برجسته اخلاقى است که در دنیا هم بسیار مفید است. بنابراین نه دین، و نه دنیا را بدون صبر نمى توان به دست آورد(2).


1. سوره انفال، آیه 65.

2. ماهیّت و ضرورت صبر، جایگاه صبر و صابران در قرآن، آفات صبر و دیگر مباحث مربوط به صبر را در کتاب سیماى صابران در قرآن، نوشته دکتر یوسف قرضاوى مطالعه فرمایید.

[ 75 ]

 

 

 

24 - ایمان و عمل، دو دوست همیشگى

 

قال على (علیه السلام):

«اَلاْیمانُ وَ الْعَمَلُ اَخَوانِ تَوْأمانِ وَ رَفیقانِ لایَفْتَرِقانِ»;

«ایمان و عمل همزاد یکدیگر و دو قلو هستند و همچون دو رفیقى هستند که از یکدیگر جدا نمى شوند»(1).

شرح و تفسیر

بحث هاى فراوانى پیرامون رابطه ایمان و عمل در روایات اسلامى مطرح شده است، مى دانیم تعلیمات اسلام را معمولا به دو قسم اصول و فروع دین تقسیم مى کنند; یعنى دین شبیه به درختى است که ریشه ها و شاخه هایى دارد. اصول دین همان ریشه هاى درخت هستند که آب و موادّ غذایى را از زمین مى گیرند و به شاخه ها مى رسانند، اگر ریشه ها بخشکد شاخه ها هم مى خشکد. و فروع دین همان شاخه هاست و روشن است که درخت بدون شاخه نیز درخت نیست و دوامى نخواهد داشت. میوه درخت دین مقامات معنوى، اخلاق و قرب الى الله است. صفات و ویژگى هاى انسانى، میوه هاى این درخت است. این درخت با این سه بخش، مفید است و بدون آن بى اثر، یعنى هر سه بخش آن ضرورى است.


1. غرر الحکم، جلد 2، صفحه 136، حدیث 2094; شبیه این روایت از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)نیز نقل شده است. به میزان الحکمه، جلد اوّل، صفحه 306 (باب 262، حدیث 1289) مراجعه کنید. روایات دیگرى به همین مضمون در مأخذ مذکور خواهید یافت.

[ 76 ]

شاید مسأله اصول و فروع دین را از همین درختى که ذکر شد و به صورت یک مثال بسیار زیبا در قرآن مجید آمده گرفته باشند.

دشمن اگر در گذشته به سراغ شاخه هاى این درخت مى رفت و آن ها را قلع و قمع مى کرد، اکنون ریشه این درخت پربار را هدف قرار داده است، و عجیب این که با تمام قدرت و تجهیزات به جنگ دین آمده و خطرناک ترین سلاح او در این نبرد، استفاده از خود دین است! با تفسیرهاى غلط و نابه جایى که از دین مى کند مى خواهد ریشه دین را بزند. در این جاست که همه مسلمان ها باید بسیار هوشیار و بیدار باشند و از ملامت هیچ ملامت کننده اى نهراسند.

با توجّه به این مقدّمه معناى حدیث فوق روشن مى شود که ایمان و عمل نیز بسان این درخت مورد نیاز هستند و اگر از هم جدا شوند ثمره اى نخواهند داشت. تعبیر به «توأمان» مفهوم خاصّى دارد; یعنى از هم تفکیک ناپذیر هستند. بنابراین معنى ندارد که انسان ایمان داشته باشد; ولى به دنبال آن عمل نباشد. اگر ایمان در پى خود عمل به همراه نداشته باشد، باید در آن ایمان شک و تردید کرد! شاید به همین جهت است که در قرآن مجید معمولا هر جا که سخن از ایمان به میان مى آید به دنبال آن مسأله عمل صالح نیز مطرح مى شود.

شخصى، که رابطه ایمان و عمل را نمى دانست، خدمت امام صادق (علیه السلام)رسید و از آن حضرت پرسید: «اَلا تُخْبِرُنى عَنِ الاْیمانِ، أقَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ، اَمْ قَوْلٌ بِلا عَمَل؟; آیا ایمان ترکیبى از عقیده و عمل است، یا تنها عقیده است و اعمال جزء ایمان محسوب نمى شود؟».

امام در جواب فرمود: «اَلاْیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ(1); ایمان تمامش عمل است» نه این که شاخه اى از آن عمل باشد.


1. سفینة البحار، جلد اوّل، صفحه 152.

[ 77 ]

 

 

 

25 - با چه کسى مشورت کنیم؟

 

قال على (علیه السلام):

«لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِکَ بَخیلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَ لا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ الاُْمُورِ، وَ لا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ»;

«با افراد بخیل مشورت مکن که تو را از خدمت به خلق خدا بازمى دارند و از تهیدستى مى ترسانند، و با افراد ترسو مشورت مکن که اراده تو را براى انجام کارهاى مهمّ تضعیف مى کنند، و اشخاص حریص را مشاور خود قرار مده که حرص را با ستمگرى در نظر تو زینت مى بخشند»(1).

شرح و تفسیر

مشورت از دستورات مهمّ اسلامى است و انعکاس وسیعى در قرآن مجید و روایات اسلامى دارد، به گونه اى که یکى از سوره هاى قرآن مجید به این مضمون نامگذارى شده است. مشورت با افراد واجد شرایط به پیشرفت برنامه هاى صحیح و سازنده انسان کمک شایانى مى کند و آثار و فواید زیادى به همراه دارد.

امّا به همان اندازه که مشورت با افراد ارزنده، به پیشرفت برنامه هاى صحیح کمک مى کند، مشورت با افرادى که نقاط ضعف روشنى دارند، زیان بخش است و نتیجه معکوس دارد، به همین دلیل امام


1. نهج البلاغه، نامه 53.

[ 78 ]

امیرمؤمنان (علیه السلام)مؤکّداً توصیه مى کند که از انتخاب سه دسته به عنوان مشاور، مخصوصاً در امور مهمّ اجتماعى، خوددارى شود: بخیلان، ترسوها، حریص ها; یکى دست انسان را مى گیرد تا انسان از مواهب خدا داد بذل و بخشش نکند، دیگرى اراده او را سست مى کند تا سراغ کارهاى مهمّ نرود و سومى انسان را براى حرص و ولع بیش تر تشویق به تجاوز به حقوق دیگران مى نماید(1).

 


1. یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 87. مشروح مباحث مربوط به مشورت را در ذیل آیه شریفه (و شاورهم فى الامر) در جلد سوم تفسیر نمونه، صفحه 142 به بعد، مطالعه فرمایید.

[ 79 ]

 

 

 

26 - بدعت چیست و بدعت گزار کیست؟

 

قال على (علیه السلام):

«اَمّا اَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالُْمخالِفُونَ لاَِمْرِ اللهِ، وَ لِکِتابِه، وَ رَسُولِه، اَلْعامِلُونَ بِرَأْیِهِمْ وَ اَهْوائِهِمْ وَ اِنْ کَثُرُوا»;

«بدعت گزاران کسانى هستند که مخالف دستورات خداوند و قرآن مجید و رسول خدا هستند و به افکار و عقاید و هوى و هوس خویش عمل مى کنند. (چنین اشخاصى اهل بدعت هستند) هر چند تعداد آن ها زیاد باشد»(1).

شرح و تفسیر

بدعت بر دو قسم است: 1ـ گاه به معنى نوآورى در مسایل علمى، صنعتى، اجتماعى، ذوقى و مانند آن است. انسان اگر مسأله تازه اى را با ذوق سلیم و راهنمایى عقل ارائه دهد، این امر مثبتى است و بیش تر از آن تعبیر به ابداع مى شود و روشن است که پیشرفت علوم و صنایع بشرى در سایه این نوآورى هاست.

2ـ معنى دیگر بدعت تحریف احکام خدا، یا اضافه کردن چیزى بر آن است; که این نوع از بدعت، بدعت منفى است، و متأسّفانه گاهى این دو نوع را جابجا مى کنند تا با تظاهر به بدعت مثبت، بدعت منفى را پیاده کنند، مثل این که به عنوان نوآورى مى گویند: «وضو براى زمانى بوده که


1. میزان الحکمة، باب 329، حدیث 1632، (جلد اوّل، صفحه 381).

[ 80 ]

بهداشت به طور مطلوب مراعات نمى شد و مردم به اندازه کافى خود را شست و شو نمى کردند، بدین جهت اسلام وضو را براى رعایت بهداشت لازم کرد، ولى اکنون که مردم خود به خود بهداشت را در حدّ مطلوب رعایت مى نمایند، دیگر وضو لازم نیست!». بدین جهت باید هوشیار بود که بدعت گزاران، بدعت منفى را در لباس بدعت مثبت پیاده نکنند.

بعد از روشن شدن دو قسم بدعت و تعیین مرز میان بدعت مثبت و منفى به کلام مولاى متّقیان بازمى گردیم. آن حضرت در مقام تفسیر بدعت منفى مى فرماید: «اهل بدعت مخالف اوامر الهى و کتاب پروردگار و رسولش هستند». بدعتى که امام حسین (علیه السلام) در مقابل آن ایستاد بدعتى بود که در عصر خلفا، مخصوصاً خلیفه سوم، ایجاد شده بود; بیت المال را در اختیار خویشاوندان خلیفه گذاشتند، پست ها و مقام هاى حکومت اسلامى را، که باید بر اساس تقوى و علم و آگاهى و تدبیر و لیاقت ها تقسیم شود، در اختیار دار و دسته خود نهادند. این بدترین بدعت ها بود که امام حسین (علیه السلام) با آن به مبارزه برخواست. علاوه بر همه این ها، معاویه بدعت بزرگ دیگرى نهاد و حکومت اسلامى را تبدیل به سلطنت کرد و تمام آداب و رسوم شاهان را زنده نمود و یزید نالایقِ شرابخوارِ کبوتر بازِ هرزه را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد! این ها مخالف اوامر الهى و قرآن مجید و اهداف پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بود. آنچه مخالف اوامر الهى و کتاب و سنّت باشد بدعت است، چه آن را قرائت جدید بنامیم، یا از آن به نوآورى یاد کنیم، یا تفسیر و برداشت تازه اى نامیده شود!.

 

انگیزه هاى بدعت

امام در جمله دیگر به انگیزه هاى بدعت گزاران مى پردازد و مهم ترین

[ 81 ]

انگیزه این کار را هوى و هوس معرّفى مى نماید. افراد هوسبازى هستند که دین را مانع هوى و هوس خود مى دانند، ولى از آن جا که نمى توانند با دین به صورت مستقیم مبارزه کنند، هوى و هوس خود را در لباس دین و به عنوان قرائت جدید عرضه مى نمایند و با تفسیر به رأى پایه گزار بدعت هاى مختلفى مى شوند. در زمان طاغوت نیز این سلاح مورد استفاده قرار مى گرفت، آن ها در پاسخ به اشکالات و انتقادها مى گفتند: «ما روح اسلام را حفظ کرده ایم; هر چند برخى از قالب ها محفوظ نمانده است!» یکى از وعاظ السلاطین در مقابل پرسش شاه که فلان برنامه ما موافق اسلام است یا نه؟ مى گوید: «تا اراده ملوکانه چه باشد!» شما هر چه بخواهید قرائت جدیدى ارائه خواهیم داد!

اگر با بدعت، مبارزه نشود و دانشمندان در مقابل آن به روشنگرى مردم نپردازند، نتیجه آن نابودى دین و مذهب است; زیرا اگر در هر عصر و زمانى چند بدعت نهاده شود، پس از مدّتى چهره دین به طور کلّى تغییر مى یابد و دین به عنوان یک پدیده جدید جلوه مى کند. شاید روایاتى که در مورد حضرت حجّت ـ عجل الله تعالى فرجه ـ وارد شده و دلالت دارد بر این که آن حضرت دین جدید مى آورد اشاره به همین مطلب باشد، یعنى در آن زمان، دین اسلام آن قدر دستخوش بدعت ها و پیرایه ها مى گردد که وقتى آن حضرت بدعت ها و پیرایه هاى آن را مى زداید، براى مردم آن عصر و زمان دین تازه اى جلوه مى کند!(1).

 

پایه هاى بدعت

بدعت بر اساس ضعف ایمان بنا نهاده شده است. ما اگر خداوند را


1. روایت مذکور و شرح و تفسیر آن را در کتاب «انقلاب جهانى مهدى»، صفحه 320 به بعد، مطالعه فرمایید.

[ 82 ]

عالِم على الاطلاق بدانیم، و خود را در مقابل او حتّى بسان قطره اى در برابر دریا ندانیم، و علم و دانش بى نهایت او را در مقابل علم بى مقدار خود قابل مقایسه ندانیم، و اسلام را به عنوان آخرین دین الهى قبول داشته باشیم، و پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را معصوم بدانیم، هرگز به خود اجازه دخل و تصرّف در احکام الهى نخواهیم داد.

ما نباید کتاب و سنّت را به رنگ آراء و عقاید و نظریّات خود درآوریم و جلوى آن ها حرکت کنیم; بلکه باید آن ها را امام خود بدانیم و در سایه آن ها حرکت کنیم و اعتقادات خود را به رنگ آن درآوریم. چگونه برخى از اهل بدعت در مقابل دستور یک طبیب، که بشرى مثل آن هاست، تسلیم و رام هستند; ولى در برابر فرامین الهى متمرّد و گردنکش مى باشند؟!

 

[ 83 ]

 

 

 

27 - برترین پیوند و بالاترین شرف

 

قال على (علیه السلام):

«اَلْمَوَدَّةُ اَشْبَکُ الاَْنْسابِ وَ الْعِلْمُ اَشْرَفُ الاَْحْسابِ»;

«محبّت و دوستى محکم ترین پیوند نسبى، و علم و دانش شریف ترین حسب محسوب مى شود»(1).

شرح و تفسیر

در میان عرب معروف است که وقتى مى خواهند شخصیّت کسى را بیان کنند «نَسَب» و «حَسَب» او را بیان مى دارند. منظور از «نسب» این است که او فرزند چه کسى و از کدام قبیله مى باشد؟

و امّا «حسب» در لغت به معناى «مفاخر» است، منتهى گاه شخص مفاخر پدرانش را بیان مى کند و گاه دیگر مفاخر خودش را; مثلا «کرم» براى شخص «کریم» حسب و شرف محسوب مى شود، هر چند پدرانش کریم نبوده باشند.

حضرت على (علیه السلام)در روایت فوق ترسیمى روشن از حسب و نسب ارائه مى کند و مى فرماید: «مهم ترین و محکم ترین پیوندهاى نسبى، مودّت و محبّت نسبى است». از کسى پرسیدند که دوست خوب مى خواهى یا برادر؟ پاسخ داد: برادرى مى خواهم که دوست خوبى براى من باشد. این مطلب همان چیزى است که در روایت فوق بدان اشاره شده است.


1. بحار الانوار، جلد اوّل، صفحه 183 و جلد 74، صفحه 419.

[ 84 ]

محبّت واقعاً معجزه مى کند، محبّت سخت ترین دشمنان را ممکن است رام کند و این، وسیله مهمّى براى پیشرفت در دنیا و آخرت و سرمایه مهمّى براى تبلیغ و عرضه آیین اسلام به تمام جهانیان است.

حضرت در ادامه حدیث مى فرماید: «بهترین چیزى که مى توان به آن افتخار کرد علم و دانش است» با توجّه به این که «علم» در این روایت به صورت مطلق ذکر شده، شامل هر نوع علمى، غیر از علوم محرّمه و مکروهه، مى شود.

نتیجه این که دو چیز عامل موفّقیت است: «علم» و «محبّت».

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد