SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام) قسمت هشتم

69 - شمشیر عقل و پوشش حلم

 

قال على (علیه السلام):

«اَلْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ، وَ الْعَقْلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قاتِلْ هَواکَ بِعَقْلِکَ»;

«حلم پرده اى است پوشاننده، و عقل شمشیرى برّان، پس عیوب اخلاقیّت را با (پرده) حلم بپوشان، و هوس هاى سرکشت را با (شمشیر) عقل بکش»(1).

شرح و تفسیر

در تمام عالم هستى دو نیرو با هم قرین شده است; نیروى محرّکه و نیروى بازدارنده. تعادل این دو نیرو باعث نظم در عالم هستى مى گردد. در آسمان ها نیروى محرّکه اى وجود دارد که باعث حرکت سیّاراتِ منظومه شمسى مى شود (نیروى گریز از مرکز)، و نیروى بازدارنده اى نیز وجود دارد که تعادل را ایجاد مى کند (نیروى جاذبه).

در وجود بشر نیز این دو نیرو وجود دارد. قسمتى از اعصاب نیروى محرّکه است و بخشى از آن بازدارنده است و این دو نیرو باعث تعادل در تمام اعضاى انسان مى شود. اعصاب «سمپاتیک» و «پاراسمپاتیک» دو عامل محرّک و بازدارنده درون بدن آدمى هستند.

انبیاء نیز در دعوت خود از این دو ابزار استفاده کرده اند و به تعبیر


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 424.

[ 184 ]

قرآن، هم بشارت دهنده بودند و هم انذارکننده، هم وعده بهشت مى دادند و هم مردم را از آتش سوزان جهنّم بیم مى دادند.

قوانین شرع مقدّس هم چنین است. تشویق هاى اسلامى، مانند آن بخشى از زکات که براى «مؤلّفة قلوبهم»(1) در نظر گرفته شده، نیروى محرّکه است. و قانون مجازات اسلامى، از قبیل قصاص و دیات و حدود، نیروى بازدارنده است. به هر حال مجموعه عالم مجموعه تعادل این دو نیروست.

روایت فوق نیز همین مطلب را مى فرماید. مى گوید: انسان باید داراى دو نیرو باشد. عقل و حلم، نیروى محرّکه عقل که همچون شمشیر برّان، باعث حرکت است و نیروى بازدارنده حلم که اعمال انسان را کنترل مى کند. هوى و هوس را با شمشیر بران عقل قلع و قمع کن و لنگى و نقص خلقیات را با نیروى حلم و بردبارى بپوشان. اگر انسان ها این دو نیرو را با هم ترکیب نمایند جامعه اى سالم خواهند داشت.

 


1. منظور از «مؤلفة قلوبهم»، که در آیه 60 سوره توبه آمده، افراد ضعیف الایمانى است که با گرفتن زکات تقویت مى شوند و به اسلام تمایل پیدا مى کنند.

[ 185 ]

 

 

 

70 - ضرورت انتخاب الگوها

 

قال على (علیه السلام):

«اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ مَأْمُوم اِماماً، یَقْتَدى بِه وَ یَسْتَضىءُ بِنُورِ عِلْمِه»;

«آگاه باشید! هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد»(1).

شرح و تفسیر

الگوگیرى در طبیعت هر انسانى وجود دارد. بدین جهت اگر الگوهاى صحیح و واقعى معرّفى نشوند، مردم از الگوهاى ناسالم پیروى مى کنند. لذا خداوند متعال در آیه 164 سوره آل عمران بر مؤمنین منّت مى گذارد که پیامبرى از جنس خود آن ها، نه فرشتگان، به سوى آن ها فرستاده است. سرّ این مطلب همان الگو پذیرى است، چون هر جنسى از هم جنس خود مى تواند الگو بگیرد.

روایت فوق نیز اشاره به همین مطلب دارد. در این روایت دو مطلب به چشم مى خورد:

نخست این که مردم در اعمالشان شباهت به امام خویش داشته باشند.

دیگر این که در مسایل علمى از نور علم و هدایت او استفاده کنند.


1. نهج البلاغه، نامه 45.

[ 186 ]

بنابراین هم در عمل و هم در علم، لزوم الگوپذیرى سالم و والا توصیه شده است و اساساً یکى از أسرار این که مردم همواره باید امامى داشته باشند و زمین هیچ گاه خالى از حجّت الهى نباشد(1) همین مسأله لزوم الگوگیرى است. و این جاست که یکى از میدان هاى وسوسه شیطان باز مى شود و الگوهاى نامناسب از سوى شیطان صفتان ارائه مى شود.

با توجّه به لزوم وجود الگوهاى مناسب و میل طبیعى مردم به الگوگیرى و ارائه الگوهاى نامناسب از سوى شیطان صفتان، معرّفى الگوهاى سالم و صحیح و احیاء و ترویج آن ها در جامعه امرى ضرورى است. این نکته روشن است که معرّفى الگوها و تبلیغ از آن ها در جامعه نیازِ ضرورى جامعه است، نه این که الگوها نیازى به این معرّفى ها داشته باشند(2).

 


1. امام على (علیه السلام) در این زمینه مى فرماید: «اللّهمّ بلى لاتخلوا الارض من قائم لله بحجّة اما ظاهراً مشهوراً، و اما خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حُجج الله و بیّناته; خداوندا! آرى، هرگز زمین از کسى که به حجّت الهى قیام کند خالى نمى شود، خواه ظاهر و آشکار باشد، و یا ترسان و پنهان، تا دلایل الهى و نشانه هاى او باطل نگردد». (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147).

2. مشروح مباحث مربوط به «اُسوه ها و الگوها» را در کتاب اخلاق در قرآن، جلد اوّل، صفحه 365 به بعد، مطالعه فرمایید.

[ 187 ]

 

 

 

71 - طعم ایمان!

 

قال على (علیه السلام):

«لا یَذُوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقیقَةِ الاْیمانِ، حَتّى یَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال: اَلْفِقْهُ فِى الدّینِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ، وَ حُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعاشِ»;

«هیچ انسانى طعم ایمان را نمى چشد، مگر این که داراى سه خصلت باشد:

1ـ آگاهى در دین، 2ـ صبر در برابر مصیبت ها، 3ـ اندازه گیرى در مخارج»(1).

شرح و تفسیر

آیا «ایمان» داراى طعم خاصّى است، که چشیدنى باشد؟

پاسخ این سؤال روشن است، معمولا وقتى مى خواهند احساس کامل نسبت به چیزى را بیان کنند تعبیر به چشیدن مى کنند. و منظور از چشیدن طعم ایمان، درک آن با تمام وجود و احساس آرامش روح و اطمینان در سایه ایمان است، آن آرامش و نورانیّت و روحانیّت و حالت خاصّى که با هیچ زبانى قابل توصیف نیست، همان لذّت روحانى و حالت إنبساط قلب و صفا و نورانیّتى که نمى توان آن را توصیف کرد، هر تعبیرى از آن نارساست، و حقیقتاً درک شدنى و وصف ناشدنى است!

حال باید دید که چه رابطه اى میان این سه خصلت و طعم ایمان وجود دارد.


1. بحار الانوار، جلد 1، صفحه 20 و جلد 68، صفحه 85 و 346.

[ 188 ]

الف) «اَلْفِقْهُ فِى الدّینِ»; تا انسان آگاهى و معرفت کامل نسبت به مسایل مختلف دین پیدا نکند، چگونه مى تواند اعتقاد محکم و التزام عملى نسبت به احکام دینى پیدا کند، و تا وقتى که ایمان و عمل شایسته اى حاصل نشود چشیدن طعم ایمان امکان پذیر نخواهد بود.

ب) دومین خصلتى که بدون آن طعم ایمان چشیده نمى شود، صبر و شکیبایى در برابر مشکلات است. بسیارند کسانى که در مقابل مصائب و حوادث تلخ زانو مى زنند و به همه کائنات بدبین مى شوند و در دل یا در زبان به خدا اعتراض دارند! چنین انسان هایى چگونه مى توانند طعم ایمان را بچشند؟ در حالى که مصائب و سختى ها فلسفه هاى روشنى دارد که مؤمن حقیقى آن را درک مى کند، مصیبت ها گاه هشدارى است به انسان به هنگام غفلت. گاه کفّاره گناهان و خطاها و معصیت هاى اوست. و فلسفه هاى دیگرى که این جا جاى شرح آن نیست(1). همین قدر باید بدانیم که هیچ حادثه اى در این عالم بى علّت و تصادفى نیست.

ج) «وَ حُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعاشِ» امّا رابطه طعم ایمان با برنامه ریزى صحیح در امر معاش و زندگى، از این نظر است که شخصى که برنامه صحیح اقتصادى در زندگى و مخارج روزمرّه خود ندارد و مبتلا به مشکلات و گناه و گاه اسراف و زیاده روى مى شود، روشن است که انسانى که مبتلا به چنین مشکلاتى مى گردد، که منتهى به معصیت مى شود، نمى تواند طعم ایمان را بچشد.

نتیجه این که طعم ایمان در سایه معرفت دینى، شکیبایى در تحمّل مشکلات، و برنامه ریزى صحیح در امر زندگى حاصل مى شود.

 


1. مشروح این مطلب را در «پنجاه درس اصول عقاید»، صفحه 93 مطالعه فرمایید.

[ 189 ]

 

 

 

72 - عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت

 

قال على (علیه السلام):

«مَنْ عَشِقَ شَیْأً اَعْشى بَصَرَهُ، وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فهو یَنْظُرُ بِعَیْن غَیْرِ صَحیحَة، وَ یَسْمَعُ بِاُذُن غَیْرِ سَمیعَة، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، وَ اَماتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ»;

«هر کس به چیزى (دیوانهوار) عشق بورزد، چشمانش را ضعیف مى کند، و قلبش را بیمار مى سازد، سپس با چشمى معیوب مى نگرد، و با گوشى ناشنوا مى شنود، (زیرا) خواسته هاى دل، عقلش را از کار انداخته، و دنیا قلبش را میرانده است»(1).

شرح و تفسیر

این جملات به مسأله مهمّى براى همه انسان ها اشاره دارد، و آن این که: انسان در صورتى مى تواند در زندگى خویش راه صحیح را طى کند که شناخت درستى از «حقّ» و «باطل» و «صحیح» و «فاسد» داشته باشد و خوشبختانه خداوند ابزار شناخت را در اختیار همگان قرار داده است.

(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَةَ); «خداوند براى شما (ابزار شناختى، که عبارتند از:) گوش و چشم و عقل قرار داده است»(2).

ولى گاهى این ابزار تبدیل به موانع و حجاب هایى براى شناخت مى شود که در این صورت نتیجه معکوس مى دهد.


1. نهج البلاغه، خطبه 109.

2. سوره نحل، آیه 78.

[ 190 ]

موانع شناخت فراوان است و شرح آن را در تفسیر پیام قرآن، جلد اوّل، آورده ایم(1). یکى از موانع شناخت عشق سوزان به مسایل غیر واقعى است که در حدیث فوق به آن اشاره شده است. این مطلب را هر کس در زندگى شخصى خود تجربه کرده است. گاه دیده ایم که مبتلایان به عشق سوزان، گناه را در لباس عبادت انجام مى دهند! و ترک عبادت را عبادت مى پندارند! این مسأله مخصوصاً در جریانات حزبى و سیاسى خیلى روشن و آشکار است.

بنابراین بر ما لازم است که با الهام از این فرمایش نورانى حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)تعادل را در همه مسایل، از جمله در عشق و محبّت، مراعات کنیم تا دستخوش عوارض سوء آن نشویم و عشق سوزان بسان پرده اى ضخیم مانع شناخت حقایق نشود.

 


1. مباحث مربوط به موانع و آفات شناخت در تفسیر پیام قرآن، جلد اوّل، صفحه 296 به بعد، آمده است.

[ 191 ]

 

 

 

73 - عقل هاى اسیر شهوت!

 

قال على (علیه السلام):

«وَ کَمْ مِنْ عَقْل اَسیر تَحْتَ هَوى اَمیر»;

«چه بسیار هوى و هوس هایى که عقل ها را تحت سلطه خود در آورده و آن ها را اسیر کرده است»(1).

شرح و تفسیر

در وجود هر انسانى دو نیرو وجود دارد:

1ـ نیروى عقل، که باید بر تمام اعضاء و نیروها و احساسات انسان امیر باشد.

2ـ تمایلات و شهوات نفسانى، که باید ابزار اجرایى عقل باشند و تحت فرمان او.

اگر هر یک از این دو نیرو در جاى خود به کار گرفته شود، آنچه خداوند از انسان انتظار دارد به انجام مى رسد، و انسان حقیقتاً خلیفه خداوند مى شود. امّا اگر برعکس شد، و هوى و هوس فرماندهى را در دست گرفت و عقل به عنوان ابزارى در اختیار آن قرار گرفت و اسیر تمایلات شهوانى شد، چنین انسانى از مسیر حق منحرف مى گردد و این انحراف ممکن است آن قدر زیاد شود و چنین انسانى به قدرى از صراط


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 211.

[ 192 ]

مستقیم دور گردد، که مانند چهارپایان بلکه پست تر از آن ها شود!(1).

آرى اگر عقل، که به منزله پدر پر تجربه اى در یک خانواده است، اسیر تمایلات و بى بندوبارى هاى جوان هاى خام و بى تجربه و مالامال از شهوات گردد، چنین خانواده اى از هیچ خطرى در امان نخواهد بود!.

بنابراین اگر مى خواهیم مورد نظر خداوند باشیم، باید عقل را در خانواده، جامعه، کلّ کشور، و بلکه سراسر دنیا حاکم کنیم و او را از اسارت هوى ها و هوس ها آزاد نماییم. در این صورت بدون شک جهان، که در شرایط موجود همچون جهنّمى سوزان است، تبدیل به گلستانى با صفا خواهد شد، و همه انسان ها مى توانند بدون تجاوز به حقوق یکدیگر، به صورت مسالمت آمیز زندگى راحت و بى دغدغه اى داشته باشند.

 


1. در آیه 179 سوره اعراف و آیه 44 سوره فرقان به این مطلب اشاره شده است.

[ 193 ]

 

 

 

74 - عقل هاى نورانى و چشم هاى تیزبین!

 

قال على (علیه السلام):

«اَیْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصابیحِ الْهُدى، وَ الاَْبْصارُ اللاَّمِحَةُ اِلى مَنارِ التَّقْوى! اَیْنَ الْقُلُوبُ الّتى وُهِبَتْ لِلّهِ، وَ عُوقِدَتْ عَلى طاعَةِ اللهِ!»;

«کجایند آن عقل هایى که از چراغ هاى هدایت روشنى مى گیرند؟! کجایند چشم هایى که به نشانه هاى تقوى مى نگرند؟! و کجایند آن دل هاى که به خدا بخشیده شده و پیمان اطاعت خدا را بسته اند؟!»(1).

 

شرح و تفسیر

در وجود انسان دو محور مهمّ وجود دارد: نخست محور عقل و علم است، که انسان به وسیله آن حقایق را درک مى کند. دیگر محور عواطف و احساسات است. منظور از عواطف، انگیزه هاى غیر متکّى به دلیل است که مایه حرکت و باعث فعالیّت مى شود و اگر درست هدایت شود به نتایج بسیار مطلوبى مى رسد.

این که انسان مى داند دو به اضافه دو مساوى است با چهار، این علم است; امّا این که به فرزندش علاقه دارد، علم نیست; بلکه عاطفه است. اگر این دو (علم و عاطفه) اصلاح شود، یعنى علم متکّى به مبدأ الهى و ارزشى گردد و عواطف هم مطابق موازین تعدیل گردد، انسان کامل مى شود.


1. نهج البلاغه، خطبه 144.

[ 194 ]

حضرت على (علیه السلام) در روایت فوق براى تکامل در هر دو بخش ضابطه تعیین مى کند. طبق فرمایش حضرت در جمله اوّل، اگر عقل هدایت شود و هادى او خداوند باشد و آدمى چشم به نور تقوى دوخته باشد و احساسات و غرایز خویش را به وسیله تقوى کنترل کند، شرط اوّل حاصل مى شود. و در جمله دوم معیار عواطف و انگیزه ها را اخلاص و طاعت خداوند بیان مى کند; یعنى دل را فقط در گرو او قرار دهیم، تنها با او پیمان ببندیم و تنها براى او عبادت کنیم. البتّه شرط دوم مشکل تر است، همان گونه که آن ضرب المثل عامیانه معروف مى گوید: «ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!».

خدایا! ما خود را به تو سپرده ایم، ما را در آنچه رضا و خشنودى توست موفّق بدار.

 

[ 195 ]

 

 

 

75 - علم و یقین

 

قال على (علیه السلام):

«لا تَجْعَلوُا عِلْمَکُمْ جَهْلاً، وَ یَقینَکُمْ شَکًّا، اِذا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلوُا وَ اِذا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»;

«علم و دانش خود را تبدیل به جهل و نادانى نکنید! و یقین خویش را مبدّل به شک و تردید ننمایید! هنگامى که به چیزى علم پیدا کردید طبق آن عمل کنید، و زمانى که یقین یافتید اقدام نمایید»(1).

شرح و تفسیر

در روح و جان آدمى، امور مختلفى وجود دارد; یکى از آن ها ادراک است که آن را علم نامیده اند، و یکى دیگر از آن ها باورهاست.

سؤال: فرق بین «علم» و «باور» چیست؟

پاسخ: علم همان آگاهى است; چه قلب و جان انسان آن را بپذیرد و چه نپذیرد. ولى هر گاه انسان نسبت به چیزى علم پیدا کرد و دل و جانش نیز آن آگاهى را پذیرفت و در برابر آن تسلیم شد، به آن «باور» مى گویند. خداوند در آیه 14 سوره نمل به این مطلب اشاره دارد، مى فرماید:

(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً) «آن ها آیات الهى را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین داشتند».


1. نهج البلاغه، کلمات قصار. شماره 274.

[ 196 ]

فرعون، مخصوصاً بعد از مشاهده معجزات حضرت موسى (علیه السلام)، علم به خدا داشت و مى دانست که «او» خالق جهان هستى و همه موجودات است، ولى این مطلب را «باور» نداشت و در برابر آن تسلیم نبود.

حضرت على (علیه السلام)در روایت فوق علم و یقین را بر اساس آثار آن ها مورد ارزیابى قرار مى دهد. بدین جهت علمى که به آن عمل نمى شود را جهل، و یقینى که موجب اقدام نمى گردد را شک و تردید معرّفى مى کند; زیرا کسى که، مثلا، مدّعى است یقین به قیامت دارد، ولى هیچ اثرى در اعمال او دیده نمى شود، در حقیقت قیامت را باور نکرده است! بنابراین از دیدگاه فرهنگ اسلامى همه چیز زمانى ارزش پیدا مى کند که در عمل تحقّق پیدا کند و مورد عمل قرار مى گیرد و چیزى که عینیّت ندارد و فقط جنبه تئورى و ذهنى دارد ارزش چندانى در فرهنگ اسلامى ندارد.

سؤال: چرا به علم و یقین عمل نمى شود؟

پاسخ: در پاسخ به این سؤال به دو عامل مى توان اشاره کرد:

1ـ ضعف علم و یقین از عوامل عمل نکردن به آن چیزى است که نسبت به آن علم داریم. اگر حقیقتاً بدانیم که خوردن مال یتیم مانند خوردن آتش است،(1) هرگز اقدام به خوردن آن نمى کنیم. پس تزلزل پایه هاى ایمان و ضعف مبانى اعتقادى و علمى سبب مى شوند که ایمان در عمل نمایان نشود.

2ـ گاه هوى و هوس هاى سرکش مانع از عمل کردن به علم و یقین مى گردد، هوى و هوس ها گاهى همچون سیلاب هاى قوى سدّ محکم علم و یقین را در هم مى شکنند و براى جلوگیرى از چنین ضایعاتى باید پایه هاى ایمان و یقین محکم تر گردد، تا بدان جا که هیچ سیلابى قادر بر شکستن سدّ ایمان و یقین نباشد.


1. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمود: «در سفر معراج عدّه اى را دیدم که آتش از دهانشان وارد و از پشت آن ها خارج مى گشت! از جبرئیل پرسیدم: آن ها کیانند؟ جبرئیل گفت: «آن ها کسانى هستند که اموال یتیمان را به ظلم خورده اند!» (میزان الحکمه، باب 4238، حدیث 22590).

[ 197 ]

 

 

 

76 - على از زبان على (علیه السلام)

 

قال على (علیه السلام):

«اَللهُ قَدْ اَعْطانى مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ حُمَقاءِ الدُّنْیا وَ مَجانینِها لَصارُوا بِه عُقَلاءَ، وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ ضُعَفاءِ الدُّنْیا لَصارُوا بِه اَقْوِیاءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیع جُبَناءِ الدُّنْیا لَصارُوا بِه شَجْعاناً»; «خداوند به من آن قدر عقل داده که اگر بین تمام بى عقل هاى دنیا تقسیم کنند، همه آن ها عاقل مى شوند; و آن قدر به من نیرو و توان داده که اگر بین تمام ضعیفان دنیا تقسیم کنند، همه آن ها توانمند مى گردند; و آن قدر به من شجاعت داده که اگر بین تمام ترسوهاى دنیا تقسیم کنند، همه آن ها شجاع مى شوند!»(1).

شرح و تفسیر

هنگامى که دشمنان اسلام در ماجراى «لیلة المبیت»(2) به خانه پیامبر (صلى الله علیه وآله) هجوم بردند و حضرت على (علیه السلام) را در رختخواب پیامبر (صلى الله علیه وآله)یافتند، عدّه اى گفتند: «على را بکشیم!» ابوجهل با لحن گستاخانه اى گفت: «این جوان بیچاره را رها کنید، محمّد او را فریب داده است!» على (علیه السلام) در پاسخ ابوجهل جملات مهمّ بالا را بیان فرمود، تا آن ها بدانند با چه کسى رو به رو هستند و آنچه مى گویند سراسر اشتباه است.


1. بحار الانوار، جلد 19، صفحه 83.

2. مشروح داستان «لیلة المبیت» را در کتاب «آیات ولایت در قرآن» آورده ایم.

[ 198 ]

با توجّه به این که حضرت على (علیه السلام) خودستایى نمى کند و اهل گزافه و مبالغه گویى هم نمى باشد، مى فهمیم که وجود او مجموعه اى از عقل و علم و شجاعت است، به اندازه یک جهان; یعنى خداوند یک دنیا را در یک انسان جمع کرده است.

مطلب دیگر این که على (علیه السلام) در سخت ترین لحظات پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)را تنها نگذاشت. صحنه هاى خطرناک در طول عمر پر برکت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) کم نبوده است، ولى در سه مورد خطر به اوج خود رسید و على در تمام این سه مورد نقش حیاتى داشت. 1ـ لیلة المبیت. 2ـ جنگ اُحد. 3ـ جنگ خندق.

پس از پایان یافتن جنگ اُحد، وقتى على با بدنى مجروح و خون آلود خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) رسید، عرض کرد: «هنگامى که گرما گرم دفاع از شما بودم و همانند پروانه اى بر گرد شمع وجودتان مى چرخیدم، ضربات فراوانى بر من وارد شد. که شانزده ضربه آن سنگین بود، به گونه اى که چهار بار نقش بر زمین شدم، هر بار که زمین مى خوردم شخص والایى مى آمد و زیر بغلم را مى گرفت و مرا بلند مى کرد و مى گفت: از پیامبر (صلى الله علیه وآله)دفاع کن! یا رسول الله این شخص که بود؟».

پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: بشارت باد بر تو! آن شخص جبرییل امین، امین وحى خداوند بود!»(1).

در جنگ خندق، که داستان مبارزه على (علیه السلام) و عمر بن عبدود بسیار مشهور است، پیامبر (صلى الله علیه وآله) ارزش مبارزه آن حضرت را در آن روز از عبادت تمام جن و انس بالاتر و والاتر مى شمرد، چرا که هیچ کس آمادگى مقابله با «عمرو بن عبدود» را نداشت و او بود که با شکست «عمرو»، یعنى


1. مشروح وقایع مربوط به جنگ اُحد را در کتاب «فروغ ابدیّت»، جلد دوم، صفحه 27 به بعد، مطالعه فرمایید.

[ 199 ]

بزرگ ترین قهرمان دشمن، لرزه بر اندام آن ها انداخت(1). آرى على (علیه السلام)در سخت ترین لحظات پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را ترک نکرد و یار و یاور او بود.

ما به این على (علیه السلام)، که امام اوّل ما شیعیان است، افتخار مى کنیم. امّا آیا فقط افتخار، به فضایل آن حضرت کافى است، و هیچ وظیفه اى در قبال آن نداریم؟ حقیقت این است که فضایل آن حضرت براى ما ایجاد مسؤولیّت مى کند و ما باید از صفات والاى او بهره بگیریم و لااقل پرتوى از آن را در وجود خویش پیاده کنیم.


1. جزییّات مربوط به جنگ خندق، که نام دیگر آن «جنگ احزاب» است، را در جلد دوم «فروغ ابدیّت» صفحه 121 به بعد، مطالعه فرمایید.

[ 200 ]

 

[ 201 ]

 

 

 

77 - على از زبان خودش!

 

قال على (علیه السلام):

«اِنَّما مَثَلى بَیْنَکُمْ کَمَثَلِ السِّراجِ فِى الظُّلْمَةِ، یَسْتَضىءُ بِهِ مَنْ وَ لَجَها»;

«مَثَل من در بین شما، مثل چراغ پر نورى در تاریکى است، تنها کسانى از آن بهره مى برند که در شعاع نور آن باشند»(1).

شرح و تفسیر

در کلمات پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و ائمّه طاهرین (علیهم السلام) تعبیراتى دیده مى شود که گاه ناآگاهان تصوّر مى کنند که این سخنان خودستایى و تعریف از خویشتن است. در حالى که بین خودستایى و معرّفى کردن خویش تفاوت روشنى وجود دارد.

گاه شما شخصى را کاملا مى شناسید، ولى او بر اثر خودخواهى و غرور به ستایش از خود مى پردازد، این کار خودستایى و مذموم است. ولى گاهى از اوقات شما آن شخص را نمى شناسید و او خود را معرّفى مى کند، رشته تخصّصى اش را بیان مى کند، تا بهتر بتوان از او بهره برد. این، خودستایى نیست و مذموم نمى باشد. آنچه درباره معصومین (علیهم السلام)نقل شده از قبیل قسم دوم است; نه اوّل.

حضرت على (علیه السلام) علاوه بر روایت فوق در موارد دیگرى نیز به معرّفى


1. نهج البلاغه، خطبه 187.

[ 202 ]

خود پرداخته است(1); مثلا در روایتى مى خوانیم که آن حضرت خطاب به کمیل بن زیاد، در حالى که به سینه اش اشاره مى کرد، فرمود:

«اِنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً; در سینه ام علم فراوانى وجود دارد. اگر افراد لایقى مى یافتم به آن ها تعلیم مى دادم»(2).

یا در روایت دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى مردم! پیش از این که مرا از دست بدهید آنچه مى خواهید از من بپرسید که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آشناترم»(3).

و بالاخره در روایت فوق مى فرماید: «من در میان شما به منزله چراغ پر نورى هستم که در تاریکى مى درخشد، و کسانى مى توانند از نور این چراغ استفاده کنند که وارد فضاى این چراغ شوند».

این روایت اشاره به نکته مهمّى دارد، که در روایات دیگر و برخى از آیات قرآن نیز مورد اشاره قرار گرفته و آن نکته این است:

ترقّى و تکامل همواره بر دو پایه استوار است: 1ـ فاعلیّت فاعل. 2ـ قابلیّت قابل.

اگر بهترین امکانات پیشرفت و ترقّى وجود داشته باشد، امّا کسانى از آن استفاده کنند که قابلیّت ندارند هیچ فایده اى ندارد، از خورشید نورانى تر سراغ نداریم، امّا شخص نابینا نمى تواند از خورشید استفاده کند، چون قابلیّت ندارد. اگر بهترین آب ها را با بذرهاى اصلاح شده و باغبان هاى لایق و باران هاى پى در پى، در زمین شوره زار هدایت کنیم، بهره اى نمى گیریم; چون زمین شوره زار قابلیّت بهره بردارى ندارد.


1. کتاب هایى در این زمینه نوشته شده است. از جمله مى توان به کتاب «على (علیه السلام) از دیدگاه على بن ابیطالب (علیه السلام)» اشاره کرد.

2. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.

3. نهج البلاغه، خطبه 189.

[ 203 ]

اشخاص زیادى تا پایان عمر در کنار انبیاء بودند، ولى کافر مردند; چون قابلیّت دریافت نور هدایت را نداشتند. در اوّلین آیه سوره بقره مى خوانیم که قرآن مجید هدایت گر افراد باتقوى است، نه همه مردم; یعنى براى کسانى که قابلیّت هدایت را دارند هدایت گر است.

در ضمن قابلیّت ها متفاوت است و هرکس به اندازه قابلیّت خود از فیض خدایى استفاده مى کند. قرآن مجید نیز مى فرماید:

(اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها); «هر درّه اى به اندازه ظرفیّت خود آب ذخیره مى کند»(1).

سؤال: قابلیّت ها را چگونه افزایش دهیم؟

پاسخ: قابلیّت ها دو بخش هستند: بخشى از آن ها ذاتى است، و بخشى دیگر اکتسابى. قسم اوّل قابل افزایش نیست، امّا قسم دوم را مى توان با توبه و تقوى و مداومت بر یاد خداوند، کنار زدن حجاب ها، شرکت در مجالس علم و معرفت، مطالعات مفید، انتخاب دوست مناسب، محیط خوب و مانند آن افزایش داد.

 


1. سوره رعد، آیه 17.

[ 204 ]

 

[ 205 ]

 

 

 

78 - عید چه روزى است؟

 

قال على (علیه السلام):

«کُلُّ یَوْم لایُعْصَى اللهُ فیهِ فَهُوَ عیدٌ»;

«هر روزى که در آن، معصیت و نافرمانى خداوند نشود عید است»(1).

شرح و تفسیر

عید دو رقم است: عید «تشریعى» و عید «تکوینى».

 امّا عیدهاى تکوینى نوعى بازگشت به جهان طبیعت است، مانند عید نوروز که یک عید کاملا طبیعى است.

با توجّه به توضیح بالا، حضرت على (علیه السلام) هر روزى را که انسان موفّق شود بر هواى نفس خویش غلبه کند و از اطاعت ابلیس و شیطان روى برتابد و دشمن بزرگ خویش را دشمن بگیرد و در یک کلمه عصیان نکند، آن روز را عید مى داند.


1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 428.

[ 206 ]

با توجّه به این روایت و توضیحاتى که گذشت، عید نوروز مى تواند یک عید باشد، ولى نه به عنوان یک عید تشریعى. و روایاتى که در این زمینه وارد شده روایات معتبرى نیست(1).

عید نوروز جنبه هاى مثبت و منفى متعدّدى دارد، جنبه هاى مثبت آن نظافت، صله رحم، کمک به اقشار ضعیف و کم در آمد و مانند آن است. و جنبه هاى منفى آن، مراسم خرافى چهارشنبه سورى، سیزده بدر، تشریفات کمرشکن، چشم و هم چشمى، مسافرت هاى گناه آلود، شکستن مرز محرمیّت ها و امثال آن مى باشد. حال اگر به جنبه هاى مثبت آن پرداخته شود و از جنبه هاى منفى آن اجتناب گردد، طبق روایت فوق عید نوروز طبیعى، عید تشریعى هم مى شود و اگر خداى ناکرده بر عکس شود، از منظر حضرت على (علیه السلام)چنین روزى عید نخواهد بود.

جالب این که اسلام در برخورد با این آداب و رسومى که مردم به آن اعتقاد داشته اند سعى کرده با هدایت آن به سمت جهات مثبت، یا تفسیرى نو از آن، جنبه هاى منفى آن را از بین ببرد; مثلا این سخن که «فلان زن بدقدم است!» را اسلام به شکل خاصّى تفسیر و از آن استفاده کرده است. در روایتى مى خوانیم: «مِنْ بَرَکَةِ الْمَرْأَةِ قِلَّةُ مَهْرِها وَ مِنْ شُوْمِها کَثْرَةُ مَهْرِها; زنانى خوش قدم هستند که مهریّه اى سبک داشته باشند و زنانى بدقدم هستند که مهریه آنها سنگین باشد»(2) و این نکته جالبى است در بر خورد با آداب و رسوم دیگران!.

 


1. قسمتى از این روایات را، در میزان الحکمة، باب 3006، جلد 7، صفحه 132، مطالعه فرمایید.

2. وسایل الشیعه، جلد 15، ابواب المهور، باب 5، حدیث 8.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد