SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

SH@KER

از شیر مرغ تا گوشت ادمیزاد

داستانهایی شیرین از گلاستان سعدی

1. دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه برانگیز
در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: ((هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.))
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
شاه از وزیران حاضر پرسید: ((این اسیر چه مى گوید؟))
یکى از وزیران پاکنهاد گفت : اى آیه را مى خواند:
((والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ))
((پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش ‍ مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.))
(آل عمران / 134)
شاه با شنیدن این آیه ، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولى یکى از وزیرانى که مخالف او بود (و سرشتى ناپاک داشت ) نزد شاه گفت :
((نباید دولتمردانى چون ما نزد سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت .
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد و گفت : دروغ آن وزیر براى من پسندیده تر از راستگویى تو بود، زیرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پلیدت برخاست . چنانکه خردمندان گفته اند:
((دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز))
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نوشته شده بود:
جهان اى برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
(به این ترتیب با یادآورى این اشعار غرورشکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواسته هاى غرورزاى باطن پلید چشم پوشید و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگیرى کرد، تا خداوند خشنود گردد.)

2. اسب لاغر میان به کار آید
پادشاهى چند پسر داشت ، ولى یکى از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقیافه بود، و دیگران همه قدبلند و زیبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده مى نگریست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقیر مى کرد.
آن پسر از روى هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او مى نگرد، به پدر رو کرد و گفت :
اى پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نیست که هرکس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است ، چنانکه گوسفند پاکیزه است ، ولى فیل مردار بو گرفته مى باشد:
آن شنیدى که لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به
شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت ، سخن او را پسندیدند، ولى برادران او، رنجیده خاطر شدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه (35) گمان مبر نهالى (36)
شاید که پلنگ خفته باشد
اتفاقا در آن ایام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسید. نخستین کسى که از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همین پسر کوتاه قد و بدقیافه بود، که با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ایستاد و گفت :
اى که شخص منت حقیر نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر میان ، به کار آید
روز میدان نه گاو پروارى
افراد سپاه دشمن بسیار، ول افراد سپاه پادشاه ، اندک بودند. هنگام شدت درگیرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد کوتاه خطاب ته آنان نعره زد که : ((آهاى مردان ! بکوشید و یا جامه زنان بپوشید.))
همین نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشید، دل به دریا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد.
شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسید و او را از نزدیکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگریست و سرانجام او را ولیعهد خود نمود.
برادران نسبت به او حسد ورزیدند، و زهر در غذایش ریختند تا به بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دریچه ، زهر ریختن آنها را دید، دریچه را محکم بر هم زد، پسر قد کوتاه با هوشیارى مخصوصى که داشت جریان را فهمید و بى درنگ دست از غذا کشید و گفت : ((محال است که هنرمندان بمیرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگیرند.))
کس نیابد به زیر سایه بوم (37)
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبیه کرد و هر کدام از آنها را به یکى از گوشه هاى کشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گردید و نزاع و دشمنى از میان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى (39) نگنجند.))
نیم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمى دگر
ملک اقلمى بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمى دگر
3. رنج شدید بیمارى حسادت براى حسود

سرهنگى پسرى داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى
این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: ((توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال .))
مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنایان و اطرافیان ، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکارى تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بى فایده نمودند، ولى آنجا که یار، مهربان است ، سخن چینى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: ((چرا با تو آن همه دشمنى مى کنند؟))
سرهنگ زاده گفت : زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضى نمى شوند مگر اینکه نعمتى که در من است نابود گردد:
توانم آن که نیازارم اندرون کسى
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (47)
بمیر تا برهى اى حسود کین رنجى است
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه (48)
گر نبیند به روز شب پره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه ؟
راست خواهى هزار چشم چنان
کور، بهتر که آفتاب سیاه (49)
(بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت ، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)


4. آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را مى داند
پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى کنم .))
شاه گفت : اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده اى . حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .
شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ ))
حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))
اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند
معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است (52)
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در

5. مراقبت از گزند آن کس که از انسان مى ترسد
((هرمز)) فرزند انوشیروان (وقتى به سلطنت رسید) وزیران پدرش را دستگر و زندانى کرد. از او پرسیدند: ((تو از وزیران چه خطایى دیدى که آنها را دستگیر و زندانى نموده اى ؟))
هرمز در پاسخ گفت : خطایى ندیده ام ، ولى دیدم ترس از من ، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد کامل به عهد و پیمانم ندارند، از این رو ترسیدم که در مورد هلاکت من تصمیم بگیرند. به همین خاطر سخن حکیمان را به کار بستم که گفته اند:
از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم
وگر با چو صد بر آیى بجنگ (53)
از آن مار بر پاى راعى زند
که برسد سرش را بکوبد به سنگ (54)
نبینى که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ


6. نتیجه مهر و نامهرى رهبر به ملت
در مسجد جمعه شهر دمشق ، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیى پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم ، ناگاه دیدم یکى از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت براى زیارت قبر یحیى علیه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .
درویش و غنى بنده این خاک و درند
آنان که غنى ترن محتاجترند
پس از دعا به من رو کرد و گفت : ((از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان ) عمومى است آنها رفتار درست و نیک دارند (تقاضا دارم ) عنایت و دعایى براى من کنند، زیرا گزند دشمنى سرسخت ، ترسان هستم .))
به شاه گفتم : ((بر ملت ناتوان مهربانى کن ، تا از ناحیه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبینى .))
به بازوان توانا و فتوت سر دست
خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست (57)
نترسد آنکه (58) بر افتادگان نبخشاید؟
که گر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست (59)
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست (60)
بنى آدم اعضاى یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بى غمى
نشاید که نامت نهند آدمى
  

7. نتیجه بى توجهى به سپاه
یکى از شاهان پیشین ، در نگهدارى کشور سستى مى کرد و بر سپاهیان سخت مى گرفت و آنان را در تنگدستى رها مى کرد تا اینکه دشمن قوى و ظغیانگرى به آن کشور حمله کرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهیان خود را به جلوگیرى از دشمن فرا خواند، ولى آنها پشت کردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:
چو دارند گنج از سپاهى دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکى از آن سپاهیان که نافرمانى از شاه نموده بود، با من سابقه دوستى داشت . او را سرزنش کرده و گفتم : ((از فرومایگى و حق ناشناسى است که انسان به خاطر رنجش اندک ، هنگام حادثه ، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را نادیده بگیرد.))
او در جواب گفت : ((اگر از روى کرم و بزرگوارى عذرم را بپذیرى شایسته است ، حقیقت این است که : اسبم در این حادثه جو نداشت ، و زین نمدین آن را براى تاءمین زندگى به گرو داده بودم . شاهى که سپاه خود را از اموال و نعمتها دریغ دارد و در این راه بخل ورزد، نمى توان راه جوانمردى با او پیش ‍ گرفت . ))
زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم (64)

8. وارسته شدن وزیر بر کنار شده
پادشاهى ، یکى از وزیران را از وزارت برکنار نمود. او از مقام و ریاست دور گردید و به مجلس ((پارسایان )) راه یافت و در کنار آنها به زندگى ادامه داد.برکت همنشینى با آنها به او روحیه عالى و آرامش خاطر بخشید. مدتى از این ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزیر عوض شد و او را طلبید و به او احترام نمود. مقام دیوان عالى کشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذیرفت و گفت : ((گوشه گیرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام کار و مقام است .))
آنان که کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبان حرف گیران (65) رستند
پادشاهى گفت : ((ما به انسان خردمند کاملى که لیاقت تدبیر و اداره کشور را داشته باشد نیاز داریم . ))
وزیر بر کنارشده گفت : ((اى شاه ! نشانه خردمند کامل آن است که هرگز خود را به این کارها (ى آلوده به ظلم شاه ) نیالاید.))
هماى (66) بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد

9. پاسخ سیه گوش (67)
از سیاه گوش پرسیدند: ((چرا همواره با شیر ملازمت مى کنى ؟ ))
در پاسخ گفت : ((تا از باقیمانده شکارش بخورد و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم . ))
به او گفتند: ((اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستى و شکرانه این نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزدیک شیر نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟))
سیه گوش پاسخ داد: ((هنوز از حمله او خود را ایمن نمى بینم ؟ ))
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم در او افتد بسوزد
آن کس که ندیم (همدم ) شاه است ، گاه ممکن است به بهترین زندگى از امکانات و پول دست یابد، و گاه سرش در این راه برود، چنانکه حکیمان گفته اند: از دگرگونى طبع پادشاهان برحذر باش که گاهى به خاطر یک سلام برنجند و گاهى در برابر دشنامى جایزه بدهند، از این رو گفته اند: ((ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان .)) (68)
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازى و ظرافت به ندیمان بگذار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد