زاهدنمایى مهمان پادشاه شد، وقتى که غذا آوردند،
کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و
عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکى شاه به او بیفزاید. هنگامى که به
خانه اش باز گشت ، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانى هوشمند بود از روى
تیزهوشى به ریاکارى پدر پى برد و به او رو کرد و گفت : ((مگر در نزد شاه غذا نخوردى ؟ )) زاهدنما پاسخ داد: ((در حضور شاه چیزى نخوردم که روزى به کار آید.)) (یعنى همین کم خورى من موجب
موقعیت من نزد شاه گردد، و روزى از همین موقعیت بهره گیرم .) پسر هوشمند
به او گفت : ((بنابراین نمازت زا
نیز قضا کن که نمازى نخواندى تا به کار آید؟ ))
اى هنرها گرفته بر کف
دست
عیبها برگرفته زیر
بغل
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور - روز
درماندگى به سیم دغل (159)