. مور همان به که نباشد پرش |
گربه مسکین اگر پر داشتى |
تخم گنجشک از جهان برداشتى |
عاجز باشد که دست قوت یابد |
برخیزد و دست عاجزان برتابد(256) |
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش |
سیلى خواهد به ضرورت سرش (257) |
آن نشنیدى که فلاطون چه گفت |
مور همان به که نباشد پرش ؟ |
آن کس که توانگرت نمى گرداند |
او مصلحت تو از تو بهتر داند |