پرهیز از رفتن به نزد نامرد
پرهیز از رفتن به نزد نامرد
|
در شهر بندرى اسکندریه مصر، بر اثر خشکسالى
شدید آن چنان آذوقه و خوراک کم شد که گویى درهاى آسمان بسته شده ، و فریاد اهل زمین
به آسمان پیوسته بود، پارسایان تهیدست در سخت ترین خطر قرار گرفتند.
نماند جانورى از وحش و طیر و ماهى و
مور |
که بر فلک نشد از بى مرادى
افغانش |
عجب که دو دل خلق جمع مى
نشود |
که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش (251)
|
در چنین
سالى دور از جان دوستان ، یک نفر نامرد، که سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان ،
بر خلاف ادب است ، و از سوى دیگر ناگفته گذاشتن آن نیز شایسته نیست ، که گروهى آن
را حمل بر خمودى گوینده مى کنند، از این رو در مورد آن نامرد به دو شعر اکتفا مى
کنیم که همین اندک ، دلیل بسیار، و کشت نمونه خروار است .
آب در زیر و آدمى در پشت (252)
|
چنین شخصى
که به پاره اى از زندگى او آگاه شدى ، در این سال قحطى ، ثروت بسیار داشت ، و به
تهیدستان پول مى داد، و براى مسافران ، سفره غذا فراهم کرده و مى گسترانید.
در
این میان گروهى از پارسایان که بر اثر شدت تهیدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند،
تصمیم گرفتند تا کنار سفره او بروند، در این مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با
تصمیم آنها موافقت نکردم و گفتم .
بنه و دست پیش سفله (253)
مدار |
گر فریدون شود به نعمت و
ملک |
بى هنر را به هیچ کس مشمار(254)
|
لاجورد و طلاست بر دیوار(255) |