شخصى به او گفت : ((چرا در اینجا نشسته اى ، مگر نمى دانى
که در شهر رادمرد بزرگوار و بخشنده اى هست که همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و
جویاى خشنودى دردمندان است . برخیز و نزد او برو و ماجراى وضع خود را براى او بیان
کن ، که اگر او از وضع تو آگاه شود، با کمال احترام و رعایت عزت تو، به تو نان و
لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد کرد.)) پارسا گفت : ((خاموش باش ! که در پستى ، مردن به ، که حاجت نزد کسى بردن
))