پند لقمان حکیم |
چو پیروز شد دزد تیره روان |
چه غم دارد از گریه کاروان |
آهنى را که موریانه (182) بخورد |
نتوان برد از او به صیقل زنگ |
به سیه دل چه سود خواندن وعظ |
نرود میخ آهنین بر سنگ |
به روزگار سلامت ، شکستگان دریاب |
که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند(183) |
چو سائل از تو به زارى طلب کند چیزى |
بده و گرنه ستمگر به زور بستاند |