در قرن 13 میلادى که قرن ترقى و عظمت تاریخ اروپا است دولت عثمانى معاصر دو حکومت
شرقى یکى مغول در افغانستان و دیگرى حکومت صفویه در ایران بود.
دولت مغول هیچ
توجهى به نهضت علمى و ترقى صنعتى اروپا نداشت بگونه اى که گاهى تجار و پزشکان و
سفراى کشورهاى اروپائى را بچشم حقارت و تمسخر مى نگریست .
دولت صفویه هم گرچه
بسوى تمدن قدم برمى داشت ، ولى پیمان برادرى و اتحاد با دولت عثمانى نداشت و بلکه
بعکس مکرر به دولت عثمانى حمله کرده و آتش جنگ و اختلاف در میان آنها، زبانه مى
کشید.
این دو دولت بزرگ ، هیچ توجهى به شرق ادنى (مقر حکومت عثمانى ها)
نداشتند.
کوتاه سخن اینکه : گویا پدران به فرزندان وصیت کرده بودند که با هم
پیمان برادرى و دوستى منعقد نسازید.
آرى اینها دو مطلب را که از ارکان اساسى
پیشرفت بود فراموش کردند یکى اینکه با هم طرح دوستى و برادرى نریختند و دیگر اینکه
به فکر تعلیم و تربیت در مورد علوم و صنایع اروپا نیفتادند.(137)
اینها و عوامل دیگر، انگیزه هاى سقوط
امپراطورى عظیم اسلامى و بطور کلى انحطاط و زوال کشورهاى اسلامى شد.
مثل اینها
چون آن مسافر مسلحى است که در راه مسافرت در زمین دراز کشید و خوابید، دشمن او را
غافلگیر کرد و اسلحه او را از او گرفت ، وقتى که بیدار شد، خلع سلاح شده بود و چاره
اى جز تسلیم شدن را نداشت :
آرى در این شرائط بود که در جنگ جهانى دوم ، حکومت
عثمانى غافلگیر شد و از هم پاشید و به چندین قسمت تجزیه گردید و در نتیجه در مارس
1925 میلادى اسلام به معناى یک قدرت آشکار سیاسى و اجتماعى و کانونى مشتعل از
اندیشه ها و احساسهاى نو و نیرومند و زاینده از صحنه حوادث جهان رخت بر بست و از
میدانهاى گرم کار و پیکار به گوشه سرد و آرامى مى خزید و رفته رفته راه اضمحلال و
تفرق را پیش گرفت .
آرى شکست عثمانى یک شکست نظامى و سیاسى نبود، بلکه انحطاط
فرهنگ اسلامى ، فرسودگى روحى و فکرى مسلمانان و تبدیل اسلام جوشان و خروشان و حرکت
زا و جنبش آفرین به اسلامى افسرده و بى روح بود.
حریف دیرینه اسلام ، ((مسیحیت )) از کمین برخاست و با
رنسانس و انقلاب صنعتى و شکست پاپ و آشتى کردن علم با زندگى ، تا مى توانست تلافى
کرد و بر قله تسلط بر جهان تکیه زد.